دریای رحمت خدا....

آب هر چند آلوده باشد ..
حتی لجن هم شده باشد

اگر به دریا برگردد،..
صاف،زلال و پاک می شود..!

یادمان باشد خداوند دریای
رحمت است و ما چون
آب آلوده…
که اگر به آغوش رحمت
او باز گردیم کار تمام است…
و پاک پاک می شویم!

انگشت و انگشتری امام حسین علیه السلام

 انگشت و انگشتری امام حسین علیه السلام
روزى در مراسم حجّ و طواف کعبه الهى، زنى چون دیگر مسلمان‌ها مشغول طواف کردن بود، در حالتى که دستش از آستین لباسش بیرون و نمایان بود، که ناگاه مرد بوالهوسى – که او نیز مشغول طواف کعبه الهى بود – چشمش به آن زن افتاد و دید که دستش نمایان است، نزدیک او آمد و دست خود را بر روى مُچ دست زن کشید…
در این لحظه به قدرت خداوند متعال دست مرد – هوس باز – به دست آن زن – بى مبالات – چسبیده شد؛ و هر چه تلاش کردند نتوانستند دست خود را از یکدیگر جدا سازند.
افرادى که در حال طواف بودند، اطراف این زن و مرد جمع شدند و هرکس به نوعى فعالیّت کرد تا شاید دست هاى این دو نفر را از یکدیگر جدا کنند، ولى سودى نبخشید؛
و در اثر ازدحام جمعیت، طواف قطع گردید.
و بعد از آنکه ناامید گشتند، فقهاء و قضات آمدند و هر یک به شکلى نظریّه اى صادر کرد:
بعضى گفتند: باید دست زن قطع شود؛ چون دستش را ظاهر گردانیده و سبب فساد و گناه شده است و برخى گفتند: بلکه مرد مقصّر است؛ و باید دست او قطع گردد.
چون بین آن‌ها اختلاف نظر پیدا شد و نتوانستند این مشکل را حلّ نمایند، به ناچار در جستجوى اهل بیت و فرزندان رسول خدا صلوات اللّه علیهم اجمعین بر آمدند؛ و سؤال کردند که کدام یک از ایشان در مراسم حجّ مشارکت کرده است؟
گفته شد: حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام شب گذشته وارد مکّه شده است؛
و تنها او مى تواند مشکل گشا باشد، پس شخصى را فرستادند تا امام حسین را در آن جمع بیاورد.
وقتى حضرت ابا عبداللّه علیه السلام در آن جمع حضور یافت، امیر مکّه خطاب به حضرت کرد و گفت:
یابن رسول اللّه! نظر شما درباره این مرد و زن چیست؟
حضرت رو به جانب کعبه الهى نمود و دست هاى خود را به سمت آسمان بلند کرد و دعائى را زمزمه نمود؛ و چون دعاى حضرت خاتمه یافت دست مرد از زن جدا شد.
ـ امیر مکّه پرسید: اکنون آن‌ها را چگونه مجازات کنیم؟
امام حسین (علیه السلام ) فرمود: دیگر مجازاتى بر آن‌ها نیست، (زیرا خداوند توانا آن‌ها را مجازات نمود).

آنچه که جانسوز است اینست که ان شخص سلیم بن کلب کوفی نام داشت و پس از این واقعه به پای حضرت افتاد و گفت از خدا می‌خواهم عمری به من دهد که بتوانم جبران کنم…
سال‌ها بعد در غروب واقعه عاشورا زمانی که جسم عریان اباعبدلله درگودال قتلگاه‌‌ رها شده بود سلیم ساربانی بود که از آنجا عبورش افتاد و انگشتر حضرت چشمانش را گرفت و چون هرچه سعی کرد موفق به درآوردن ان نشد دست به خنجر برد و انگشت را با انگشتر ربود…

سلم لمن سالمکم....

طرف اومد جلو بهم گفت:
مگه شما نمیگین سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم؟
گفتم:
بله میگیم.
حالا منظورت چی هست از این سوال؟
گفت:
پس چرا این همه محکم به سینه خودتون میکوبید؟ باید دشمنای امام حسین رو محکم بزنین
بغض گلوم رو گرفت، گفتم:
آخه دم دست ترین دشمن امام حسین هوای نفس خودمونه
ما به سینه مون میکوبیم تا اول از همه خودمون رو سرزنش کنیم که چرا نتونستیم سربازی باشیم برا صاحب الزمان(عج)
ما قبل از هر دشمنی می خوایم با هوای نفسمون بجنگیم

حکایت....

حکایتی زیبا از مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان, پدر علم حقوق ایران:

چندی قبل که مهمان یکی از آشنایان بودم به او گفتم : خروسی داشتید که صبح ها همه را از خواب بیدار میکرد چکارش کردید؟؟؟؟
گفت سرش را بریدیم !!
همسایه ها همه شاکی بودند و میگفتند :
خروس شما ما را صبح ها از خواب بیدار میکند…….. آنجا بود که فهمیدم هرکس مردم را بیدار کند باید سرش بریده شود!
در روزگاري كه همه از “مرغ” حرف می زنند..
كسی از “خروس” نمیگوید..
زیرا
همه به فكر سیر شدن هستند
نه
بیدارشدن..!!!

یارضا...

ده فرمان از خورشیدطوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام